حرف حساب


مقاله زیر را در سایت سیاه سپید خواندم. جالب است. بخوانیدش، طرف حرف حساب می زند در این زمانه ای که همه چیز مخلوط شده و هر ساعت آوای شوم جغدی از ویرانه ظلمانی شهوت مال و جاه و قدرت بر سر امید مردم هوار می شود.

می توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را...

در ایران رسم است که وقتی طرفداران یک تیم فوتبال برای تشویق و تماشای مسابقه هزینه می کنند و به استادیوم می روند، و تیم مورد علاقشان آن طور که باید و شاید در طی بازی گل نمی زند و پاس نمی دهد، آنها نیز یا استادیوم را با قهر و دلخوری کلاً ترک می نمایند و بازیکنان را از حمایت خود محروم می سازند یا اینکه همصدا با طرفداران تیم حریف، بی رحمانه طرف مقابل را تشویق می کنند! نتیجه آنکه تیم دلخواه پس از شکستی دندانشکن، با حقارت و ذلت، میدان را ترک می گوید و تماشاچیان نیز در محیطی متشنج و سنگین بعضاً به جان یکدگر می افتند. این پدیده شاید جز در ایران درهیچ جای دیگر جهان به این صورت اتفاق نیفتد؛ یا دست کم کمتر کشوری پیدا شود که در آن با چنین وسعتی پراگماتیسم را فدای لجاجت می کنند!

البته این خصلت ایرانیان تنها محدود به استادیوم فوتبال نمی شود و درحوزهء سیاست نیز کافی است تا عده ای در شیپورهاشان بدمند تا موج احساسات به سرعت همه گیر شود و بی آنکه درست و با دقت عواقب کار و مصلحت خود را سنجیده باشیم، مقلدانه و هیجان زده تمام نیرویمان را دربست در خدمت تیم حریف به کار بندیم و در حساس ترین لحظهء بازی یکصدا کاپیتان خسته و زخمی تیممان را با تحقیر و سرزنش از زمین به بیرون بخوانیم . آن هم در زمانی که چندین گل خورده ایم و بازیکن مجروح و کارت قرمزی هم زیاد داریم. بگذریم که داور شاهرودی است و کمک داور سعید مرتضوی!

ضعیف کشی رسمی است دیرینه اما تف سر بالا حکایت دیگری است! حکایت کسانی است که نوک تیز قلمهایشان را اشتنباه نشان رفته اند و بی پروا نسخهء غلط می پیچند.

انتقاد درست است اما تضعیف جریانی که در شش سال گذشته هزینه های بسیار پرداخته تا مردمسالاری را در ایران مستقر کند، اگر خیانت نباشد، قطعاً بی مسئولیتی است.

به راستی کسانی که تاریخگرایانه رئیس جمهور را توصیه به استعفا و خروج از حاکمیت می کنند و خوش باورانه روند حوادث متعاقب آن را پیشگویی می نمایند، با استناد به کدام دلیل و برهان واقع بینانه ای تضمین می کنند که سرانجام کناره گیری اصلاح طلبان حکومتی چیزی جز تمکین محافظه کاران به خواسته هایی مردمی نخواهد بود؟ درکجا حجت شده که سرانجام استعفای اصلاح طلبان جوشش مردمی است و نه یاء س وانفعالشان؟

با کدام استدلال می توان با چنین صراحتی عاقبتی خوش و خرم برای ایران ترسیم نمود و دیگران را متقاعد ساخت که منافع ملی و تمامیت ارضی و امنیت داخلی به هیچ عنوان درخطر نیستند و می توان "انشا اله گربه است" گویان از کنارشان گذشت؟ کدام یک از آقایانی که با نامه های زیبا و دلسوزانه رهبری جنبش اصلاحات را به خانه نشینی ترغیب می کنند، راهکارهایی روشن و عملی برای فردای روز استعفا ارائه کرده اند؟

کافی است در بیانیهء "کنگرهء ملی آذربایجان" و فتنه گری های امثال "چهرگانی" خوب تامل کنیم تا درست دریابیم که در آن مملکت از پس شکستن غالب ها و بروز هرج و مرج چه خبرها خواهد بود.

آقایان روشنفکربدانند که این گونه بذر یاءس و نومیدی کاشتن و به مد روز نامه های تند و تیز نگاشتن و این چنین بی رحمانه بر پیکر کم جان جنبش اصلاحات تاختن نه شرط مروت است و نه طریق صداقت.

بدانند که این چنین مردم را علیه این روند کند اما صحیح و کم هزینه تر دمکراتیزاسیون شوراندن و تهاجم و ترور شخصیت را، بر خلاف تمام آموزه های دمکراتیک اندوخته شده در چند سال اخیر، پیشه گرفتن، آن هم علیه فردی چون خاتمی، نه هنر است و نه مبارزه.

آقایانی که رای پس می گیرند و غرق در موج احساسات و مصلحت سوزی با نامه نگاری های رمانتیک و خوش نثر، "خواجهء خنده رو" را به تارک دنیا حواله می کنند، در برابر بازنشستن روح اصلاح طلبی نسل من چه توجیهی خواهند داشت؟ کدام یک از آنها در برابر نسل سوم، که الحق با شعار "ایران برای همهء ایرانیان" و در رویای "جامعهء مدنی" خاتمی شکوفا شد و پا به عرصهء سیاست نهاد، جوابگو خواهد بود؟

مگر نه آنکه عهد کرده بودیم که "یاس را پاس داریم"، نه یاءس را؟ مگر شما نبودید که از خوبی "طعم گیلاس" سخن می راندید و با افتخار می گفتید که "ما می مانیم"؟ چرا به پای گلدان گل یاسی که خود در کاشتنش سهیم بوده اید، به جای آب زلال امید، زهر قهر و نفاق می ریزید؟ چرا اکنون که بهترین فرصت "فشار از پایین" فراهم آمده، "چانه زنان" از بالا را به ترک میدان فرا می خوانید؟ اگر استقامت در برابر تمامیتخواهان از حوصلهء شما خارج شده و راهکاری جز این هم سراغ ندارید، چرا دیگران را به دنبال خود در قعر انفعال فرو می کشید؟

جای بسی تاسف است که عده ای که خود محصول و معلول فضای سیاسی پس از خاتمی هستند، غیر مسئولانه بی انصافی را تا آنجایی کشند که او را "مسئول مستقیم" مرگ زهرا کاظمی نیز معرفی نمایند! جای آن دارد که از خود این سوا ل را بپرسیم که ازسر کدام دوراهی مسیر را کج رفته به بیراهه افتاده ایم که اکنون به ارائهء چنین نتیجه گیری ها و تحلیل های سطحی و دروغینی دل خوش ساخته ایم؟ به راستی تا چه اندازه می توان به خوش نیتی آن روزنامه نگاری دل بست که فضای نقد سالم و تحلیل علمی را با بی پرنسیپی تمام چنان هیجان زده و دود آلود می سازد که مجال یابد صراحتاًً بوسه زدن بر دست سعید امامی را برهمراهی با دولت خاتمی مقدم شمرد؟ کجای کار اشتباه شده که این تحلیل ها نه تنها پذیرفتنی که مد روز شده اند؟ این چه جامعهء نخبه کشی است که روشنفکر آن مسبب قتل ده ها تن از همکاران خود را در یک چشم بهم زدن تبرئه می کند تا راحت تر گریبان فردی چون محمد خاتمی را بچسبد؟ افسوس که چه آسان می توان با زیرکی تحقیر کرد کسانی را که در راه استقرار دمکراسی در ایران از هیچ چیزشان دریغ نمی کنند، حتی آبرویشان.

افسوس که چنان غرق حل مسئله شده ایم که صورتش را از یاد برده ایم!

نویسنده : رضا نصری - منبع : http://www.siahsepid.com/week/archives/000184.php

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد