کشکول واره ...


۱- دیروز رفتم نمایشگاه کتاب. دنبال یکی دو تا کتاب انگلیسی می گشتم که پیدا نکردم. قصد خرید کتاب ایرانی هم نداشتم (به خاطر کمبود وقت) ولی همینطوری رفتم توی یکی از سالنها و هفت هشت جلد کتابی که اصلاً دنبالش نبودم خریدم. همه را هم از انتشارات امیرکبیر. همه هم کتابهای قدیمی تجدید چاپ شده.
البته نمایشگاه کتاب که چه عرض کنم، بیچاره کتاب که این وسط گم بود. آدمهای رنگ و وارنگ با انواع مدهای جدیدی و قدیمی، اقسام اطعمه و اشربه و و و. داریم به نظرم به یک ثبات فرهنگی می رسیم. یعنی تعدد غرفه های شکمی نمودار بی برو برگرد خود واقعی جامعه است. جامعه ای که به شکم، لباس، روابط بی قید و بند، الکی خوش بودن و بیخودی طلبکار بودن بیش از فرهنگ و کتاب و مطالعه اهمیت می دهد.
یک بنده خدائی هم دچار حمله قلبی شده بود وسط محوطه نمایشگاه. آمبولانس آمد و آژیر کشان بردش. دیدم که یک امدادگر جوان با کسی صحبت می کرد با رگهای متورم گردن. می گفت: بابا قلب طرف وایستاده، خوب باید آژیر بکشن سریعتر ببرنش دیگه. طرف هم می گفت: به درک که قلبش وایستاده، به من چه که میمیره، بچه من ترسیده از آژیر و شما غلط می کنید آژیر می کشید. عجب حکایتی است این قوم فداکار و ایثارگر و نوعدوست ایرانی. می خواستم به اون بابا بگم فلان فلان شده اگر پدر خودت اینطوری شده بود باز هم می گفتی به درک؟ یا می خواستی سر به تن بچه مردم نمونه و پدر خودت رو نجات بدی؟ این وسط جوانکی هم با کت و شلوار و موی روغن زده و خلاصه آخر ژیگولی و دانش پرید جلوی امدادگر که شماها مدیریت بحران شهری نخوانده اید و دارید ایجاد رعب می کنید در جامعه. این دیگر لعبتی بود. بهش گفتم باباجون شلوغش نکن، اینجا جلسه امتحان نیست، جان کسی در خطر است و آمبولانسی آژیر کشیده تا راه را باز کند، همین. چقدر پر توقع و وقیح و بی چشم و رو شده این جامعه، خدا عاقبتش را به خیر کند.

۲- آقای شاهرودی گفته است:
...آیت‌الله شاهرودی در رابطه با مرگ زهرا کاظمی از عملکرد نامناسب ضابطین انتقاد کرد و گفت: چرا قوه قضائیه به خاطر یک زن خودفروخته، باید اینقدر هزینه بپردازد. چرا به دلیل عدم نظارت بر ضابطین باید یک موضوع بی‌اهمیت موجب دردسر ملی برای نظام و قوه قضائیه شود.
منبع: گویا نیوز به نقل از وقایع اتفاقیه

یادش به خیر قاضی القضات باشتین که می گفت: «قضاوت بسیار ساده است». دوست دارم ایشان را ببینم و به وی بگویم که: پدر جان فروختن خود به اجنبی فرقی با فروختن خود به صندلی ندارد ...

۳- این دیر به دیر مطلب دادن به دلیل فشار خین نیست ...، کمی تا قسمتی ضیق وقت مانع کسب شده است. انشاءالله فکری برایش خواهم کرد.

باقی بقایتان

تولد و مرگ


عجب دنیای وانفسائی است، می آید و می رود این آدمیزاده، و چرخ روزگار می گردد و می گردد بی هیچ کاستی، انگار نه انگار که کسی آمد و کسی رفت ...

چهارشنبه، ساعت یک بعد از ظهر

پشت در اتاق عمل ایستاده ام با اضطراب، زیر لب دعا می خوانم و در دلم غوغائی است ... ده دقیقه بعد در باز می شود و پرستاری با خنده می گوید: مبارک است، یک دختر خوشگل و سالم ... بچه را که می آورند به فریاد است و گریه، گوئیا از هم الان شاکی است از آمدن و قصد عزیمت دارد ... عجب موجودی است این آدمیزاده ... فتبارک الله احسن الخالقین

جمعه، ساعت دو بعد از ظهر

نشسته ام سر سفره و تلویزیون روشن است ... کیومرث صابری فومنی (گل آقا) در گذشت ... لقمه در دهانم گیر می کند ... جه سال مرگباری شده است امسال برای اهالی ادبیات ... خدایش بیامرزد ... عجب موجودی است این آدمیزاده ... انا لله و انا الیه راجعون

پی نوشت:
می خواستم در مورد صابری و بی نظیر بودن او شعری بنویسم، هرچه به مغزم فشار آوردم چیزی یادم نیامد. از صبح تا حالا هر ده دقیقه بغض گلویم را می فشارد و اشک در چشمانم حلقه می زند. فقط همین بیت را به یاد آوردم:

خون صد سلسله دل دامن لیلی چو گرفت
اشک حسرت شد و بر دیده مجنون آمد

جامعه ادبی و فرهنگی ما هم سالهای مدید باید منتظر بماند و خون دلها بخورد تا گل آقای دیگری سر بر آرد. افسوس ...

بشقاب پرنده ها و ...


دیشب در برنامه بعدازخبر شبکه دو آقای دکتر ملک زاده و دو نفر آقای دکتر دیگر بحث داغی در مورد اشیاء ناشناخته پرنده ای که اخیراً در آسمان ایران ظاهر شده اند راه انداخته بودند. گذشته از آنکه طرز بحث کردن علمی !!! این آقایان و هم جوابیهائی که با هم می کردند نشان بلوغ‌!!! و پیشرفت خارق العاده جامعه علمی کشور بود، داستانهای تخیلی آقای ملک زاده هم بسیار سرگرم کننده می نمود. نظریه فوق مدرن و تاریخی ایشان در مورد ساخته دست بشر بودن بشقاب پرنده ها و برگشت دادن سابقه آن به قدرت اهریمنی آلمان نازی من را یاد آرتور سی کلارک، آیزاک آسیموف و سایر دانشمندان بیسواد غربی انداخت و چقدر دلم سوخت که این خارجیهای عقب مانده از محضر چنین دانشمندان برجسته ای که ما داریم بی بهره اند. طرفه اینکه مجری ننه مرده هم (چون فیزیوتراپی خوانده و اساساً‌ فیزیوتراپی ربطی به نجوم و هوانوردی و فیزیک مدرن و این حرفها ندارد) نتوانست این سؤال ساده را مطرح کند که: آقای دکتر، فاصله تکنولوژی پرواز این اشیاء (بر فرض وجود آنها) با موتور جت به اندازه فاصله تکنولوژی ارابه های رومی و تانک ضد موشک است، آلمان نازی که هنوز موتور جت نداشت و نهایتاً موشکهای کوتاه برد و اندکی میان برد با دقت بسیار پائین می ساخت، به تکنولوژی بمب هسته ای دست نیافته بود و و و، چطور چنین ماشین پیچیده ای ساخته بود؟
بگذریم ، کل بحث دیشب تنها فایده ای که داشت این بود که استعداد نظریه پردازی من را شکوفا کرد. مطابق نظریه من با توجه به بعد مسافت سیاراتی که احتمال حضور حیات هوشمند در آنها هست، و با این فرض که با پیشرفته ترین فناوری هم چند ماهی طول می کشد تا از آنجاها به زمین سفرکرد، این موج مشاهده اشیاء ناشناخته پرنده چیزی جز کاروان کمکهای مردمی ساکنین کرات دیگر به زلزله زدگان بم نیست!!!

تا برنامه بعد...