ایست قلمی

میخوام بنویسم، تا میام شروع کنم تو همون کلمه اول می مونم. با خودم کلنجار میرم که: تو که تو نوشتن مشکلی نداشتی، سخت گیر بودی اما میتونستی حرفت رو بنویسی یه جوری که بپسندی ... موضوع هم کم نداری که، روزی ده جور حرف و جدیث و درد و استدلال رو با خودت مرور می کنی، پس چه مرگت شده؟ ...

خودم هم نمی دانم چه می گذرد بر من. انگار دچار ایست قلمی شده ام.

اما دلم را به دریا می زنم،  پیپم را روشن می کنم و شروع می کنم به نوشتن این مطلب.

یک چیزی که این روزها ذهنم را مشغول کرده، تعاملهای اجتماعیمان است. هیچ دقت کرده اید غلظت ریا و دروغ و دوروئی در رفتارهامان چه میزان زیاد شده است؟ چرا؟ می دانم و می دانید که این روحیه در ما ملت تازه نیست که اگر نو بود این همه در اشعار شاعران سلف سالوس و ریا و تزویر تقبیح نشده بود:

زاهدان کین جلوه در محراب و منبر می کنند       چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

و از این قبیل. نکته ای که می خواهم بر آن پافشاری کنم این است که این روحیه به کوچکترین واحدهای اجتماعی هم کشیده شده و فقط در محافل و محیطهای رسمی دیده نمی شود. وقتی یک فساد اجتماعی خود را به سطح خانواده برساند و در آنجا نهادینه شود، علامت خطرناکی ظاهر شده است: نشانه های اضمحلال اجتماعی. نظر شما چیست؟