سهراب

نمی دانم چرا یکدفعه یاد سهراب سپهری افتادم. یاد آن قسمت از «خانه دوست کجاست» که می گوید:

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید

و با خودم فکر می کنم چطور یک شاعر می تواند از یک واقعه ساده روزمره یعنی انداختن ته سیگار روشن روی زمین شنی (احتمالاً کنار دریا) در شب، عبارت به این لطیفی و زیبائی بسازد؟
می خوام یه مدتی حال و هوای این وبلاگ رو ببرم تو شعر وشاعری!