واگویه ها: آخر الزمان - ۱

روایت است که در آخرالزمان حق و باطل چنان مخلوط می شوند که اهل تمییز و اخبار (جمع خبره) هم قادر به تشخیص آن نیستند. روایت است که در آخرالزمان فساد و ظلم چنان فراگیر می شود که همه مردم از خدا طلب منجی می کنند. روایت است که او می آید وقتی همه درها بسته شد و وقتی همه امیدها قطع شد جز یک امید، امید آمدن او.

داشتم فکر می کردم که آیا حق و باطل آنچنان مخلوط شده است؟ آیا ظلم آنچنان فراگیر است؟ آیا همه درها بسته است؟ آیا همه اهل زمین به طاقت رسیده اند؟ آیا ... ؟ اگر او بیاید من چه می کنم؟ اگر او بیاید ما چه می کنیم؟ اینجا هر شنبه بعد از ظهر جلسه قرآنی برپاست و بعد نماز جماعتی. همیشه هم بعد از نماز دعای فرج می خوانیم، با چه حالی؟ هیچ، معمولی انگار که شعری را فرا بخوانند از گوشه خاک گرفته حافظه. انگار که کلامی کهنه و فرسوده را با مشقت تکرار کنند از سر اجبار. نه، ما منتظر نیستیم پس او چرا بیاید؟ بیاید که قدرش را ندانیم؟ بیاید که گل در پایش ریزیم در حضورش و تیغ ملامت و دریغ و نومیدی بر سرش در خلوت؟ بیاید که چه؟ که مشتی دل زنگ زده غبار آلود را تحمل کند که نمی شود تحمل کرد حتی اگر دلت دریائی باشد چون علی(ع)، صبرت استوار باشد چون حسن(ع) و مهربان باشی چون حسین(ع).

راستی چرا ما منتظر منجی هستیم؟ فلسفه نجات چیست؟ مگر نه این است که هر کس تواند و باید منجی خود باشد و دیگران؟ مگر نه این است که می گویند او نمی آید مگر همه آماده باشند؟ آماده چه؟ مگر جز این است که همه باید آماده نجات یافتن و نجات دادن باشند تا او بیاید؟ پس ما چه می کنیم؟ چه کرده ایم که شرط حضورش را برآوریم؟ وای بر ما که خود را به تمسخر گرفته ایم و می انگاریم که منتظریم، وای بر ما.