ره آورد سفر: از مهرآباد تا Heathrow - قسمت اول

۱- پاسخ نظرات مطالب ۱۹ آبان به این طرف داده شده است.

۲-
اخوان که ز راه آیند آرند ره آوردی ...

قول داده بودم بخشی باز کنم تحت عنوان ره آورد سفر. خوب چون نزدیک بازگشت پیروزمندانه من به وطن است (نه جون من نیاید فرودگاه، پلاکارد و این حرفا هم راه نندازید، شرمنده میشم جون شما!) این بخش را شروع خواهم کرد، انشاء الله. فعلاً قسمت اول را داشته باشید:

ساکها و چمدانها را روی ریل دستگاه اشعه X میگذارم. آنطرف دستگاه یک سرباز ظاهراً از بار و بنه ما خوشش می آید و میگوید ساکهایت را باز کن. ٬سرکار اینا رو باز کنم دیگه نمیشه جمعش کرد، یه مشت نخود لوبیا و خرت و پرت بیشتر توشون نیست.٬ چاره ای نیست سرکار محترم یکی از ساکها را باز می کند و کیسه ای را با کنجکاوی در می آورد. کیسه هنوز از ساک در نیامده پاره شد و نخود و لوبیا باریدن گرفت. ٬دانشجوئی؟٬ من که نمی توانم جلوی خنده ام را بگیرم می گویم:‌ بله، گفتم که نخود لوبیا توشه. کجا؟ انگلیس. باشه ببندش برو. خدا خدا می کنم که ترازوی فرودگاه خراب باشه. ٬هفتاد و پنج کیلو اضافه بار داری!٬ یا خدا، چقدر به این مادر و خواهر محترم گفتم آخه باباجون این همه پسته و آجیل و لواشک و هله هوله نذارید. ده برابر پولش اضافه بار میشه ها... به خوردشون نرفت که نرفت. حالا من هیچی، دو برابر اون چیزی که برای من در نظر گرفته بودند، برای برادرم گذاشتند که من برسانم در لندن. ای خدا، حالا چکار کنم؟ وقتی هم باقی نمانده که اینها را باز کنم و بارها را جابجا کنم. چقدر به این پدر همسر محترم گفتم اندکی زودتر بریم فرودگاه. ایشان هم که هیچ توجهی نفرمودند. با کلی چک و چونه، مسؤول Checking بیست کیلو اضافه بار را زیر سیبیلی در می کند (خدا خیرش دهد). برای الباقی باید ۵۵۰۰۰۰ تومان ناقابل بپردازیم. با هر بدبختی که بود پول را جور کردم و پس از مراسم خداحافظی همراه با اشک و آه و ناله خانمها (والبته برخی از آقایان!) به سالن ترانزیت می رویم. روی صندلی که می نشینی هزار فکر و خیال به کله ات هجوم می آورد ...