این هواپیماهای خارجی خیلی هم با هواپیماهای خودمان فرقی ندارند. مثلاً همین British Airways، آب میوه ایرانی و سایر اطعمه (سوسیس) و اشربه اش ایرانی است، البته بجز بخش نجاساتش. خوب که دقت می کنی میبینی همه یه جورائی یه وری به تو و همسرت نگاه می کنند. این دوزاری من چقدر کج است! بابا خوب همسر من دوست دارد با حجاب باشد، ایرادی داره؟ خوب حتماً داره که اینا اینجوری نگامون میکنن دیگه. هر دو خنده مان می گیرد. صندلی پشتی استاد راهنمای دوره لیسانسم نشسته به اتفاق همسرش و یک بچه گوگوری مگوری تپل مپل که امان همه را در این شش ساعت و نیم پرواز برد اینقدر که بیتابی کرد و گریه. بازار مشروبات الکلی (نجاسات) داغ داغ است. این خانمی که صندلی جلوئی ما نشسته بود آنقدر مشروب خواست که حوصله مهماندار بدبخت سر رفت. مثل اینکه بیچاره یه یکی دو هفته ای محرومیت کشیده بود.
هواپیما که فرود میاد، وارد ترمینال چهار میشیم. این ترمینال آرامتر و منظمتر از ترمینال سه است که معمولاً پروازهای ایران ایر از آنجا مسافر می گیرد و پیاده می کند. بعد از تشریفات گذرنامه و این چرندیات رفتیم که بارمان را جمع کنیم. در آنجا بود که من متوجه شدم Jet Lag روی قدرت محاسبه آدمیزاد هم اثر می گذارد! هرچه تعداد Tag ها را شمردم پنج تا بود ولی تعداد ساکها چهار تا! یعنی چه جوری میشه که اینجوری میشه؟
بله، خوب بالاخره بعد از نیم ساعت کلنجار فکری فهمیدیم چی شده. مأمور محترم بار در مهرآباد tag دو چمدان را به دو دستگیره یکی چسبانده. نتیجه؟ یکی از چمدانها نیست و در تهران جا مانده. حالا چکار کنیم؟ توصیه اخلاقی: سریعاً به قسمت بار خط هوائی مربوط مراجعه نمائید. ما هم همین کار را کردیم. وقتی به اون بابایی که اونجا بود گفتم همکارش در تهران اشتباه احمقانه ای مرتکب شده است، اولش یه جورائی چپ چپ نگام کرد -لابد فکر کرد بی ادبم- ولی وقتی خودش با چشم مبارک مشاهده کرد یه چیز بدتری گفت که بنده از تکرارش عاجزم!
خلاصه دردسرتون ندم یه مشت فرم پر کردیم و قرار شد منتظر تماس آقایون باشیم، بعدشم خروج از فرودگاه و مراجعه مستقیم به ترمینال اتوبوسها... مقصد: ناتینگهام - شهر رابین هود