در صندلی نشسته ام و به فکر فرو رفته. نمی دانم تا به حال شده ناخودآگاه خاطره ای دور را به یاد بیاوری؟ منظورم یادآوری از آن جنسی است که انگار داری یک فیلم قدیمی را مرور می کنی. صحنه های جذاب شادی و غم همینطور از جلوی چشمت رژه می روند و تو در نشئه زمان گم می شوی و فرو می روی در خود، جرعه جرعه گذشته را مزه می کنی و انگار می کنی که زمان ایستاده است. نه که ایستاده، نه بلکه در اختیار توست، درست مثل یک فیلم. می توانی آنرا بارها و بارها جلو و عقب ببری ... حالا جاده ای را می بینی، و گذر ماشین در جاده را. صحنه های دشت دائم در تغییرند. یک لحظه چند درخت ستبر و سبز را می بینی که در هم می پیچند و بعد فقط کوه است و دشتی وسیع در منظرت. و آن احساس عجیب باز هم گریبانت را می گیرد. انگار که گلی را بو می کنی از دورها اما عطر آن همه جا پیچیده. و باز برایت عجیب است که چرا هر چه از این گل فاصله می گیری عطر آن قوی تر و شامه نوازتر می شود. بعد که اتوبوس یک پیچ دیگر را رد می کند حس غربت به تو دست می دهد و این سؤال که هرگز جواب آنرا نیافتی: «چرا دارم برمی گردم؟»
و چقدر شیرین است یادآوری آن روز. روزی که اولین بار با تمام وجود حس کردی لذت عاشق شدن را ...
قدرت تخیلات زیادی داری ها
این یک تجربه عینی بود نه یک شهود ذهنی دوست عزیز
salam
garibe jan
dakhele webloget harfaii hast ke adamo takon mide
va adamo vadar mikone ke hatman nazaresho be neveshtehat bede
hatman yadam bendaz ke linketo bezaram to weblogam
movafagh bashi doste azizam
rasti age khasti weblogeto tarahi koni man dar khedmated hastam
سخن که شور قیامت به دل نینگیزد
به کیش زنده دلان نیست در شمار سخن
تو هم که زدی تو خط نوشته های ... !
ببینم، اول بگو اون نظرات مطلب قبلی را به چه زبانی نوشته بودی؟ هیروگلیف؟ سانسکریت؟ بعدشم، نفهمیدم منظورت از نوشته های سه نقطه چی بود. نکند منهیان آمده اند و باید بگریزیم؟ بل بل بل بل بل بل بل بل
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر...یادگاری که در این گنبد دوار بماند
خیلی مخلصیم...
یا حق.
چاکریم دربست، خیلی آقائی امیرحسین جان
این منصور چرا به خودش گیر نمیده.... یادش رفته رو نوشتههای بعضیها کامنتهای آنچنانی:)) میذاشت.....( منصور رو شاکی کنم. ).. پاسخ نوشتههای قبلی پس چی شد
این منصور از اولش هم اینجوری بود. البته ما همینجوریش رو خیلی دوست داریم و همینجوریش هم سرور ماست. در مورد پاسخ نوشته های قبلی هم امتثال امر کردم.
سلام آقای غریبه ...
هر چی گله کنین حق دارین ، راست می گین من الان خیلی وقته تقریبا به وبلاگ خودمم به زور سر می زنم ! و خرابی بلاگ اسکای هم مزید علت شد و آخرین یادداشتی که ازتون خونده بودم قبل از امشب ، یادداشت ۹ دی ماه بود ...
ولی بدون تعارف من بلاگتون رو دوست دارم ، و ننوشتن نظر هم همیشه معنیش سر نزدن نیست ...
این یادداشت آخرتون هم عجیب آدم رو هوایی می کنه ...
سلام بر باران و تمام مشتقاتش (از جمله بارانه)
از دست این بلاگ اسکای فغان و فریاد. ممنونم از محبتتون، و صد البته ننوشتن نظر به معنی نخواندن مطلب نیست چون من هم از هر ده نوشته ای که از شما می خوانم برای یکیش نظر میذارم. فکر کنم یه کمی سر به هوا شده باشم که یادداشتهای هوائی مینویسم...
ما همیشه ایران عز یز را دو ست داریم همسا یه نیمروز ی شما جمعه ۶ فر ورد ین ۸۳