در راستای این که ما مخلص خوانندگان وبلاگیم و نظر به اعلام نظر یک دوست عزیز، شاعری به ما نیامده فلذا نسبت به سائیدن کشک خو و حذف پست قبلی با کلیه ملحقاتش اقدام نمودیم. پاسخ نظرات پستهای قبلی هم حتی الامکان ارائه شده که اگر قابل دانستید ملاحظه نمایید.
پنجشنبه رفته بودم مدرسه میم. یکی از معلمهای بزرگ!!! آنجا که از قضا از نظر سنی کوچکتر از حقیر هم بود در یک برخورد طوری دست بالا را گرفت که چیزی نمانده بود یک چک ناقابل حواله لپ قلمبه اش کنم (البته این برخورد فقط در یک لحظه اتفاق افتاد). بنده مخلص همه معلمها هم هستم مخصوصا معلمین راهنما ولی کم کم دارم به این نتیجه می رسم که این قبا به تن خیلیها گشاد است. خدا ظرفیت و توانائی تحمل بعضی شرایط و جایگاهها را به آدمیزاد عنایت کناد ... آمین ...
چرا این قدر زود جا زدید!!! بابا یه ذره اعتماد به نفس داشته باشید! بالاخره هر شاعری از یه جایی شروع میکنه دیگه.
من تشویقتون میکنم؛)
خدا کمکمون کنه که هرکسی هرجایی که هست و هر مسئولیتی که داره؛ یادش نره که اندازهاش چهقدره.
آمین
هر چی بود حرف دلتون بود...بنویسید...مهم خودتونید. قشنگ بود والا...تنوع هم که بود.خوشحال میشیم بازم کار خودتونو ببینیم....موید باشید.
...ما که دلسوخته ایم....آمین
آخ گفتی.!!!!!!!!! دوست دارم این آدمارو اهشون کنم محسن جون.کافیه شما امر کنین.مخصوصا اون مدرسه رو.
گاهی آدمها کم ظرفیت میشن حالا چرا و... علتهای مختلفی داره و خوب شد شما کار خوبی کردید که چیزی بهش نگفتید.
می بینی دنیا همینه ها ...
آقا این آدم کی بوده؟ بگو تا ردیفش کنیم!
ضمنا قرار بود یک تذکره در مورد من بنویسی چی شد؟