یکسال گذشت ...


سه هفته است که شب و روز و تعطیل و غیرتعطیل ندارم. فقط کا و کار و کار، تمامی هم ندارد. وسط این همه مشغله بروزآوری این وبلاگ هم پروژه ای شده برای خودش (یکی نیست بگه مثلاً وقتهائی که سرت شلوغ نبود چند وقت به چند وقت می نوشتی؟، البته یکی هست یعنی بهزاد حتماً خواهد گفت). تازه اگر یادت بیفتد که ناسلامتی وبلاگت یکساله شده و در این مورد هیچ ننوشته ای که دیگر هیچ. یعنی دقیقاً یکسال پیش روز سه شنبه دوم اردیبهشت ماه جلالی، زبان بنده در دنیای وبلاگ نویسی باز شد. این هم اولین مطلبم محض یادآوری و مرور خاطرات:

سه شنبه 02 اردیبهشت 1382

من آمدم ...
من آمدم با کوله باری از حرف اما تهی از کلام. یاری همه دوستان غنیمتی است برای باز شدن زبان این غریبه که آنسوتر نظاره گر دنیاست. قدم همه عزیزان بر چشم.

+ نوشته شده توسط غریبه در ساعت 7:31pm

خوب من هنوز هم کوله باری از حرف دارم اما هر گاه که قصد می کنم بنویسمشان یا زمان یاری نمی کند یا حوصله یا ملاحظه وقت و حوصله خوانندگان. بگذریم، امیدوارم این وبلاگ در سال دوم تولدش بهتر از سال اول باشد.

تسلیت بر بزرگترین داغ بشر


... جهل بود و ظلمات جور، وقتی که او آمد. آتش فلاکت بود و روح نازک آدمی که توان تحمل آن همه نادانی را نداشت و به احتضار نفسی می کشید بی امیدی به آمدن طبیبی. او اما آمد. آمد و بر بالین این لاشه نیمه مرده رنج کشید. آنقدر پرستاری کرد تا درمانش را یافت بشریت بیمار از دست رفته. مردمانی که محبت را به گورستان روحشان تقدیم کرده بودند و در گنداب حیوانی خود غوطه ور بودند نسیم رحمت را از وجود او برگرفتند و بال زدند تا ملکوت، تا آنجا که جایگاه جبریل بود و میکال و اسرافیل و ... آری آمد و بشریت را از احتضار بیرون کشید ... و اینک او بود که محتضر منتظر فرشته مرگ نشسته و باز بر حال بیمار خود نگران ... و بشر چه کرد پس از او؟ هیچ، هیچ، الا رجعت به مرداب جهل و خرافه و حیوانیت.

رحلت بزرگمرد عالم امکان پیامبر اکرم حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) داغی است که بر دل جهان مانده است و می ماند تا ابد.

جمال بلاگ اسکای رو عشق است !!!


کشت، نابود کرد، از بین برد، خشکاند ... چی رو؟ انگیزه وبلاگ نویسی رو، کی؟ این بلاگ اسکای علیه ما علیه. خدا را شکر سکته این دفعه اش ناقص بود و فقط ده روزی طول کشید. هر بار که اینطوری میشه با خودم عهد می کنم که یا وبلاگ را تعطیل کنم یا یک سایت اساسی درست کنم ولی تا راه میفته دوباره همه این حرفها دود هوا میشه و روز از نو روزی از نو ...

خوب من یک بدقولی کردم و معذرت می خواهم. گفتم یک نفر دیگر هم به این وبلاگ می پیوندد ولی این دوست ما هنوز ظاهراً عزمش را جزم نکرده. چه میشه کرد، جوونای این دوره زمونن دیگه ...

آخرش هم یک نصیحت بکنم و التماس دعا،

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد     آنکه یوسف به زر ناسره بفـــــروخته بود

حق نگهدارتان