این قطعه را از جبران خلیل جبران خواندم، اینقدر زیبا بود که دلم نیامد شما هم نخوانده باشیدش:
« خدای خوب و خدای بد بر بالای کوه با هم روبرو شدند.
خدای خوب گفت: روزت به خیر برادر.
خدای بد پاسخی نداد.
خدای خوب گفت: امروز سردماغ نیستی.
خدای بد گفت: نه، زیرا که این روزها غالبا مرا به جای تو می گیرند و به نام تو می خوانند
و با من چنان رفتار می کنند که انگار من توام. این مرا خوش نمی آید.
خدای خوب گفت: ولی مرا هم به جای تو گرفته اند و به نام تو می خوانند.
خدای بد به راه افتاد و رفت، دشنام گویان به بلاهت انسان.»
سلام!
آرامش بخش بود!
موفق باشی
صدر
خیلی ممنون و سلامت باشید.
آقا بسی حالیدیم. هم با این هم با مطلب سه شنبه 17 شهریور 1383...
یا علی...
آقا بسی صفائیدیم از اینکه محبت کردید. یاعلی ...
ما که خدامون گم کردیم....یه روز خوبه یه روز بده...منم جزو اونام که خدای بد داره فحششون میده!
خوش به حال شما که اقلا می دانید خدایتان را گم نموده اید. ما که کماکان در جهل مرکب به سر می بریم ...
ای بابا ... از دست ٍ این روزگار و این ادما
مگه نه ؟!!!