قطعه ای از جبران خلیل جبران


این قطعه را از جبران خلیل جبران خواندم، اینقدر زیبا بود که دلم نیامد شما هم نخوانده باشیدش:

« خدای خوب و خدای بد بر بالای کوه با هم روبرو شدند. 
   خدای خوب گفت: روزت به خیر برادر.
   خدای بد پاسخی نداد.
   خدای خوب گفت: امروز سردماغ نیستی.
   خدای بد گفت: نه، زیرا که این روزها غالبا مرا به جای تو می گیرند و به نام تو می خوانند
                        و با من چنان رفتار می کنند که انگار من توام. این مرا خوش نمی آید.
    خدای خوب گفت: ولی مرا هم به جای تو گرفته اند و به نام تو می خوانند.
    خدای بد به راه افتاد و رفت،‌ دشنام گویان به بلاهت انسان.»
نظرات 4 + ارسال نظر
صدر سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:18 ب.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام!
آرامش بخش بود!
موفق باشی
صدر

خیلی ممنون و سلامت باشید.

رضا چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:04 ب.ظ http://toranj

آقا بسی حالیدیم. هم با این هم با مطلب سه شنبه 17 شهریور 1383...
یا علی...

آقا بسی صفائیدیم از اینکه محبت کردید. یاعلی ...

هزار و یک روزنه جمعه 29 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:11 ق.ظ

ما که خدامون گم کردیم....یه روز خوبه یه روز بده...منم جزو اونام که خدای بد داره فحششون میده!

خوش به حال شما که اقلا می دانید خدایتان را گم نموده اید. ما که کماکان در جهل مرکب به سر می بریم ...

نیکروز یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.lopeto.com

ای بابا ... از دست ٍ این روزگار و این ادما
مگه نه ؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد