بگذاریم و بگذریم


منصور گله دارد از رفاقتها و عدم حضور جوانان در مراسم تدفین. حق دارد. مادر بزرگ موجودی عزیز است و دوست داشتنی که وقتی رفت جای خالیش هماره دل را می خراشد ولو مثل مادر بزرگ من از پا افتاده باشد. دو سال پیش که در وطن نبودم، دوهفته تمام دائم یاد مادرجون به ذهنم خطور می کرد. انگار در کنارم بود و می دیدمش. و در پایان آن دو هفته عجیب تلفن زنگ زد و یک خبر که مادرجون تمام کرد. حتی یک دوست هم از خیل دوستانم متوجه ماجرا نشد و حتی یک ایمیل ناقابل هم در تسلیت دریافت نکردم و نمی دانید که در غربت بی تسلا چقدر مشکل است. به دل نگرفتم و نمی گیرم که تجربه داشتم. چه، وقتی که تنها عموی بازمانده ام وفات یافت و من هم در وطن بودم، باز هم کسی برای تسلیت نیامد. از این بزرگتر بخوانم حدیث جدائی و رفاقتهایمان را که چون مرحوم حاج آقا شکوری از دنیا رفت به دوستی قدیمی که نوه ایشان بود تسلیت فرستادم و در پاسخ برایم نوشت که دوستان داخل وطن هرگز به او تسلیتی نگفتند با اینکه همه می دانستند که مرحوم شکوری با آن روح لطیف و بزرگوار بار و بنه را بست و از این سرای مصیبت رفت به کوی آرامش خویش. آری حکایت رفاقتها و دستگیریهای ما در این عصر دود و الکترون به اینجا کشیده شده است. چه می توان کرد؟

ز دست بخت گران خواب و بی سامان
گرم بود گله ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

باز هم زمینلرزه، باز هم فاجعه


یک لحظه چشمان خود را ببندید و تصور کنید در ساحلی زیبا ایستاده اید و مشغول تماشای طبیعت اقیانوس، فرزندان شما در منزل تازه از خواب ناز برخواسته اند و مشغول خوردن صبحانه، همسر دلبندتان زیر لب آوازی می خواند و نگاه محبت آمیزش را دائما بین فرزندان و شوهرش تقسیم می کند. و شما دریای آرام را نظاره می کنید که ناگهان امواج سهمگین به سوی شما حمله ور می شوند. در این لحظه چه می کنید؟ به فکر نجات خانواده می افتید؟ اگر دوان دوان به سمت خانه بدوید ولی آب امانتان ندهد چه؟ خانه ای را که با مهر و عطوفت بنا کرده اید در لحظه ای ویران می شود و پیکر هرکدام از عزیزانتان با رفت و برگشت موجی ناپدید ...

سخت است و جانفرسا. این مطلب را بخوانید که هموطنی از دبی در سایت BBC نوشته است. من که نتوانستم جلوی گریه خود را بگیرم.

ریحانه یک زن ۳۰ ساله سریلانکایی است که مثل هزاران زن هموطن خود برای لقمه نانی و پس انداز پشیزی به دوبی آمده است. خدمتکارانی که در خانه های دوبی کار می کنند اکثرا فیلیپینی یا سریلانکایی و برخی هم هندی و اریتریایی هستند. آنها در ازای ماهیانه حدود ۸۰۰ درهم (معادل ۲۲۰ دلار آمریکا) و جای کوچکی برای اقامت و غذای روزانه، شبانه روز برای خانواده ها کار می کنند. کار آنها، همه کارهای خانه اعم از نظافت و خرید و آشپزی و نگهداری بچه هاست. ریحانه خدمتکار خواهر راننده شرکت ماست. او دو سال پیش برای همین لقمه نان به دوبی آمد و شوهر و دو فرزندش را در سریلانکا جا گذاشت تا مثل همه زنان هموطن خود در دوبی چند سال بعد با پس اندازی که زندگی آینده خانواده اش را تامین کند به زادگاهش برگردد. اما سرنوشت بازی دیگری برایش رقم زده که او هنوز از آن خبر ندارد. حادثه سهمگینی که دو روز پیش در ۱۱ کشور آسیای جنوب شرقی تا کنون بیش از پنجاه هزار کشته و میلیون ها آواره و بی خانمان به جا گذاشت، هر دو فرزند و شوهر و پدر و مادر و خواهرها و برادرهای او را برای همیشه ربود. ریحانه ساعت ۱۰ امشب در دوبی سوار هواپیما شد تا به سریلانکا برود. خواهر دیگرش که در خانه دیگری خدمتکار است از ماجرا باخبر شده و صاحب خانه ای را که ریحانه در آنجا کار می کند در جریان گذاشته است. اما هنوز هیچ کس هیچ چیز به ریحانه نگفته است، فقط گفته اند چند تا از فامیل ها مرده اند. او حتی نمی خواست برود، اما زن صاحب خانه او را تشویق کرده که به این بهانه هم که شده سری به خانواده اش بزند و از آنها خبر بگیرد. ریحانه قرار بود دیشب به سریلانکا برگردد، اما گفت امروز می ماند تا برای بچه هایش سوغاتی بخرد و امروز رفته بود و کلی اسباب بازی و لباس برای بچه هایش خریده بود. هیچ کس جرات نکرد اصل ماجرا را بگوید. او همین الان در هواپیماست و دارد فکر می کند کدام سوغاتی را به کدام بچه اش بدهد. مرتضی کریمیان - دوبی

این زمینلرزه ۹.۰ ریشتر شدت داشت یعنی ۲.۴ ریشتر بیشتر از زمینلرزه بم. طول گسلی که انرژی از آن آزاد شده حدود ۱۰۰۰ کیلومتر است. انرژی آزاد شده حدودا ۷۵۰ برابر انرژی آزاد شده در زمینلرزه بم بوده است. در اثر این زمینلرزه مهیب، گردش زمین برای لحظه ای مختل شده و محور زمین حدود ۰۰۲/۰ ثانیه منحرف و ...

باز هم در این مورد می نویسم.

To be or not to be, this is the question


مدتهاست که می خواهم تعطیل کنم این دکان را. به این نتیجه رسیده بودم که وبلاگ دکان خودنمائی است. پس خواستم تعطیلش کنم از بیخ و بن و پاک کنم هرچه تا الان بوده را. حتی می خواستم از رؤیای نیمه کاره هم بیرون بیایم. ولی نشد به دلایل عدیده.

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم           بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم

پس می نویسم ولی قطعا با سبک و سیاق جدید و با مطالبی که باید متفاوت باشد از گذشته اینجا. البته اینکه چه باید بنویسم و این سیاق جدید چه باید باشد هنوز بر خودم هم چندان مکشوف نیست ولی به یاری حق می یابم آن را. قدر مسلم در پیوندهای این جا نیز تحول خواهد آمد و تغییر شاید که فاحش باشد ولو به حذف برخی یا اغلب آنها منجر شود. می گویید مگر چه تعداد پیوند اینجا هست که اینطور شلتاق می کنی. می گویم که وقتی چیزی را می خواهی از بنیان عوض کنی باید مقیاست را بزرگ و بزرگتر ببینی. و دست آخر این که مرا یاری کنید در این راه جدید.