مطلق گرائی افراطی

 

المپیک هم به خوبی و خوشی تمام شد و آن که از همه بیشتر از این میدان سود جست و بهره برد کشور یونان بود. کشوری که با درایت حکومتگران فارغ از منابع طبیعی و موقعیت استراتژیک و ژئوپولیتیک (که او ندارد و ما هر دو را داریم به فراوانی) بار خود در عرصه جهانی می بندد و ذره ذره بر رفاه و امید اجتماعی خود می افزاید.دو سال پیش در خبری خواندم که یونان ده میلیونی هر سال ده میلیون توریست جذب می کند، ما چه می کنیم با رتبه چهارم در جاذبه های توریستی دنیا و رتبه سوم در جاذبه های اکوتوریسم و داشتن یازده اقلیم از سیزده اقلیم موجود در جهان و قریب به هفتاد میلیون جمعیت؟ حال ببین و دقت کن  این پاره خاک در قلب اروپا (که اتفاقا جزو نقاط فقیر این قاره است) چه مایه عشوه گری کرد با برگزاری المپیک باستانی در دامنه های کوه المپ.

بگذریم از این موضوع. فقط می خواستم الان که آبها از آسیاب افتاد و مدالها تقسیم شد و نمایش بزرگ اشکها و لبخندها به پایان رسید، بنشینیم و منصفانه ببینیم ما چه می کنیم با سیاستهای آنچنانیمان. یک ورزشکارمان که شانه خالی کرد از مسابقه را به عرش می رسانیم و به او ارج و قربی می دهیم که هیچ طلائی ای تاکنون کسب نکرده در این ملک. طنزی تلخ است آنکه را از میدان مبارزه جوانمردانه گریخت بر جایگاه قهرمان پیروز نشاندن. محض یادآوری می گویم که مولای متقیان هم با یهود خیبر جنگید و پهلوانشان را به هماوردی پذیرفت و هم از همان قبیله و قماش وجه می گرفت به قرض تا امورات زندگی را مرتب کند. این رفتار ما چیزی نیست جز ترس از شکست در برابر دشمن و بعد سرنا را از سر گشاد دمیدن که آری من آنم که رستم بود پهلوان . این یک نمونه.

هرکول مسابقات را که از طنازی روزگار ایرانی است و در یونان بر این اریکه تکیه زد بنگرید به عنوان نمونه دوم. اول از همه نمی دانم نقش نام نامی ابوالفضل بر پیراهن ورزشی وجهی احترام گونه دارد یا توهین آمیز. اما مگر کم بودند دینداران حاضر در المپیک؟ کم بودند ورزشکارانی که به قله رسیدند و خدای را شکر گفتند؟ کدامین ورزشکار نام مسیح یا موسی را بر پیراهن خود نقش کرد؟رضازاده با تمرین و ممارست بسیار به قهرمانی رسید که وان لیس للانسان الا ما سعی و البته با توکل بر خدا و توسل به سقای لب تشنگان. اما آیا مدال المپیک می ارزد به تظاهر به دین و مقدسات؟ حال خود ورزشکار به کنار، سیمای محترم را نیک بنگر که چون او وزنه می زند، این نوحه پخش می کند. بعد هم که ناگهان یک حاج هم به نام ایشان می بندند و می شود اسوه مطلق جوانان.

این ها را گفتم به بهانه تا به یاد آوریم چگونه کج اندیشی و کج فهمی سعی در جا انداختن فرهنگ تظاهر و مطلق گرائی افراطی دارد در جامعه.

راهی شدم زیارت ...


حسابش را بکن ...
چند نفر از نزدیکانت رفتند زیارت حضرت مصطفی (ص) و البته حضرت دوست ...
دلت گرفت ... شکست ...
با خودت گفتی ... خدایا پس نوبت ما کی می رسه؟
در همین گیر و دار یه سفر کاری به مشهد به پستت می خوره ...
بلیط رفت با بدبختی گیر میاد ولی برگشت نه ...
توی مشهد از صبح تا شب گرفتار جلسه و بازدید و چک و چونه میشی ...

عجله داری برگردی، توی دلت آشوبه، فکر می کنی ممکنه به زیارت نرسی ...

بعد از ظهر همه سنگها برای برگشت به تیر خورده و تو بفهمی نفهمی خوشحال هم میشی ...

راهی میشی زیارت ...

راننده تاکسی خیلی وراجی می کنه، ولی یه چیزی می گه که بند دلت پاره می شه، نزدیکه همون جا گریه ات بگیره: امشب شب اول ماه رجبه ...

ترافیک ترافیک ترافیک ...

وقتی به صحن گوهرشاد می رسی نزدیکه نمازه، صبر می کنی تا نماز هم تموم بشه ...

میری برای زیارت، حوصله اذن دخول عربی را نداری، هیچ آدابی و ترتیبی مجو ...

از آقا با زبان خودمانی اجازه ورود می گیری ...

می خواهی حرفی بزنی ... نه اینجا جای حرف زدن نیست ... ترسم که اشک در غم ما پرده در شود ...

 

همین، مختصر و مفید، نیم ساعت زیارت می کنی، اجازه خروج و خداحافظی ...

و در راه برگشت فکر می کنی به این زیارت ...

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کزدست غم خلاص من آنجا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده ام خلاص

باشد کزین میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگوی

اما چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زرگشت روی من

آری به یمن روی شما خاک زر شود

مشورت


به نظر شما اگر آدم بخواد واسطه امر خیر باشه، ولی با یکی از طرفین آشنائی نزدیک نداشته باشه، مخصوصاً اگر اون طرف دختر خانم باشه، چطوری باید مسأله را باهاش مطرح کنه؟
از خانمهائی که این وبلاگ را می خوانند خواهش می کنم به بنده مشاوره بدهند در این زمینه. پیشاپیش ممنونم.