To be or not to be, this is the question


مدتهاست که می خواهم تعطیل کنم این دکان را. به این نتیجه رسیده بودم که وبلاگ دکان خودنمائی است. پس خواستم تعطیلش کنم از بیخ و بن و پاک کنم هرچه تا الان بوده را. حتی می خواستم از رؤیای نیمه کاره هم بیرون بیایم. ولی نشد به دلایل عدیده.

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم           بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم

پس می نویسم ولی قطعا با سبک و سیاق جدید و با مطالبی که باید متفاوت باشد از گذشته اینجا. البته اینکه چه باید بنویسم و این سیاق جدید چه باید باشد هنوز بر خودم هم چندان مکشوف نیست ولی به یاری حق می یابم آن را. قدر مسلم در پیوندهای این جا نیز تحول خواهد آمد و تغییر شاید که فاحش باشد ولو به حذف برخی یا اغلب آنها منجر شود. می گویید مگر چه تعداد پیوند اینجا هست که اینطور شلتاق می کنی. می گویم که وقتی چیزی را می خواهی از بنیان عوض کنی باید مقیاست را بزرگ و بزرگتر ببینی. و دست آخر این که مرا یاری کنید در این راه جدید.

حذف - جرح - تعدیل


در راستای این که ما مخلص خوانندگان وبلاگیم و نظر به اعلام نظر یک دوست عزیز، شاعری به ما نیامده فلذا نسبت به سائیدن کشک خو و حذف پست قبلی با کلیه ملحقاتش اقدام نمودیم.  پاسخ نظرات پستهای قبلی هم حتی الامکان ارائه شده که اگر قابل دانستید ملاحظه نمایید.

پنجشنبه رفته بودم مدرسه میم. یکی از معلمهای بزرگ!!! آنجا که از قضا از نظر سنی کوچکتر از حقیر هم بود در یک برخورد طوری دست بالا را گرفت که چیزی نمانده بود یک چک ناقابل حواله لپ قلمبه اش کنم (البته این برخورد فقط در یک لحظه اتفاق افتاد). بنده مخلص همه معلمها هم هستم مخصوصا معلمین راهنما ولی کم کم دارم به این نتیجه می رسم که این قبا به تن خیلیها گشاد است. خدا ظرفیت و توانائی تحمل بعضی شرایط و جایگاهها را به آدمیزاد عنایت کناد ... آمین ...


قطعه ای از جبران خلیل جبران


این قطعه را از جبران خلیل جبران خواندم، اینقدر زیبا بود که دلم نیامد شما هم نخوانده باشیدش:

« خدای خوب و خدای بد بر بالای کوه با هم روبرو شدند. 
   خدای خوب گفت: روزت به خیر برادر.
   خدای بد پاسخی نداد.
   خدای خوب گفت: امروز سردماغ نیستی.
   خدای بد گفت: نه، زیرا که این روزها غالبا مرا به جای تو می گیرند و به نام تو می خوانند
                        و با من چنان رفتار می کنند که انگار من توام. این مرا خوش نمی آید.
    خدای خوب گفت: ولی مرا هم به جای تو گرفته اند و به نام تو می خوانند.
    خدای بد به راه افتاد و رفت،‌ دشنام گویان به بلاهت انسان.»